روش هاي شناخت
روش شناخت
نيازوکنجکاوي، انسان را به شناسايي از خويش و از هستي دعوت مي کنند.
انسان در فاصله ي تولد و مرگ، ناچار گام هايي بر مي دارد و کارهايي انجام مي دهد. اين گام ها و اين کارها مي توانند انتخاب انسان باشند و مي توانند تلقين و تقليد و تحميل و...
انسان، هنگامي انسان است که با تمام وجودش حرکت کند و با انتخاب خويش گام بردارد.
براي اين انتخاب ناچار است شناخت هايي بدست بياورد. انتخاب بدون ارزيابي و سنجش امکان ندارد.
همين نياز، همين ضرورت است که انسان را به شناسايي خويش و هستي مي خواند.
انسان براي رسيدن به اين شناخت ها، گام هايي برداشته و روش هايي را دنبال کرده است. (1)
1 تخيّل (2)
آن روز که تجربه هاي او ناچيز بود و جواب سؤال هايش را نمي داد و کنجکاوي اش را پاسخ نمي گفت، انسان از تخيلش کمک مي گرفت و با پاي خيالش راه مي رفت و به سرزمين خرافه ها و اساطير مي رسيد.2 تفکّر
با سازمان گرفتن تدبرها و گسترش تجربه ها، زمينه براي استدلال و تفکر فراهم شد و انسان از روش تخيل و تفکر و استدلال رو آورد و خيال ها و خرافه هايش را در هم شکست.اين شکستن آسان نبود و يک بار انجام نشد... چه بسا که تا امروز هم در اعماق ذهن او خانه داشته باشد و به صورت پذيرفته شده اي جاي گرفته باشد... تا آن هنگام که چوب تجربه اي و نور علمي او را از جايگاه خودش بيرون براند.
3 تجّرد
آن ها که غوغاي استدلال و نارسايي فکر رنجشان مي داد، از اين روش بيزار شدند و به دنبال راه ديگري رفتند. انسان گذشته از خيال و منهاي فکر از دل و از قلب هم برخوردار بود.اين ها معتقد شدند که دل جام جهان نماست. دل آيينه اي است بزرگ تر از تمام هستي. اگر اين آيينه زنگارش را بريزد و غبارش را بزدايد، تمام هستي در آن جلوه خواهد کرد.
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
کساني که خدمت اين جام جهان نما را کرده اند، تمام حجاب ها را دريده اند و از ملک تا ملکوت، از ناسوت تا لاهوت را يکجا ديده اند و به آگاهي ها و قدرت ها دست يافته اند و به عشق و وحدت رسيده اند و از قبيل و قال استدلال و از پاي چوبين استدلاليان آزاد گشته اند ؛ که پاي چوبين بار سنگيني است.
4 استدلال و اشراق
چيزي نگذشت که اشراق و شهود هم گرفتار همان اختلاف ها و قيل و قال ها شد و کشف ها با يکديگر به جنگ نشستند. اين بود که اشراق و استدلال به يکديگر دست دادند... تا کمبودها را تأمين کنند و يکديگر را تکميل نمايند. اين هماهنگي در فلسفه ي مسلمين زمينه پيدا کرد و بارور شد.5 آزمايش و آمار
با فرانسيس بيکن، تکيه بر تجربه و آزمايش شروع شد. بت هاي گوناگون شکسته گرديد. دامنه ي علوم گسترش يافت.در اين سطح، شناخت به خاطر شناخت، جاي خويش را به شناخت به خاطر بهره برداري سپرد. فلسفه با علم جا عوض کرد و صنعت پيشرفت سريعي نمود.
6 آزمايش و نمونه برداري
با گسترش علوم و کمبود تجربه ها و آزمايش هاي وسيع، ناچار نمونه برداري و بررسي يک پديده جاي استقراء را گرفت و يا در کنار آن نشست و براي شناخت از اين روش استفاده شد. اين روش، در يک قسمت و در جايگاه هاي محدود اشکالي سبز نمي کرد.اما در يک سازمان فکري منظم، اين نمونه ها نمي توانستند پايه ي فکري محکمي باشند و استوانه ي نيرومندي.
7 نظريّه و استدلال
با ظهور کوانتوم و نسبيت و با فاجعه ي جنگ جهاني، علم از قاطعيت خويش دامن کشيد و به قوانين آماري و حساب احتمالات رو آورد و فلسفه را به خود راه داد.در اين مرحله تجربه، حدس و نظريه، استدلال و قوانين آماري زمينه ساز علوم بودند.
8 شناخت جامع
اين آخر سرها، سورکين، خداوند دو کعبه، اشراق و دل آگاهي را بر آگاهي و خرد آگاهي اضافه کرد. و به اين ترتيب از نظريه، استدلال، تجربه و اشراق، يکجا بهره گرفت و اين ها را با هم جمع نمود. (3)9 اصول
يک دستهي ديگر از روش ها و منطق ها هستند که با طرح و پذيرفتن اصول و قانون هايي، به سراغ تحليل و تفسير حادثه ها مي روند.اين اصول ؛ مثل اصل تضاد و اصل تأثير متقابل و اصل تحرک و تکامل و اصل تبديل کمّيّت به کيفيّت در منطق ديالکتيک و مثل اصل جهش در روش پوپر، (4) خود احتياج به اثبات دارند (5) و نيازمند روش هاي سابق هستند ؛ نيازمند روش استقراء و آمار و يا روش تمثيل و نمونه برداري و يا برهان و استدلال.
آن گاه با ثابت شدن اين اصول، مسائل اين گونه بررسي مي شوند، نه تنها و بريده، بلکه در مجموع و وابسته ؛ و نه در حال « بودن »، بلکه در هنگام شدن ؛ و نه محتاج به بيرون که فقط همراه با خود.
البته اين اصول تا آن جا که اثبات بشوند، مي توانند ما را در روش شناخت کمک کنند ؛ چون اين اصول، خود روش جداگانه اي نيستند، بلکه شرايطي هستند که بايد هنگام به کار گرفتن روش ها، از آن ها استفاده کرد و با آن ها همراه بود.
همان طور که منطق علمي، توضيح شرايطي است که بايد پژوهشگر در کنار روش هايش از آن برخوردار باشد.
روش ها يا بر اساس تخيل است و يا استدلال و استنتاج و يا اشراق و يا آزمايش و استقراء و يا نمونه و تمثيل و يا نظريه و حدس مبني بر تجربه.
و استدلال شامل روش هاي گوناگوني است که حتي تحليل رياضي را هم در بر مي گيرد.
انسان به خاطر رسيدن به شناخت ها، از اين روش ها بهره برداري کرده است و براي رسيدن به معرفت جامع کوشيده است.
ما اگر بخواهيم بيشتر و بالاتر از ادراکات حسي گام برداريم و علوم خويش را گسترده تر کنيم، چاره اي جز نتيجه گيري و استنتاج و تفکر نداريم. (6) در حالي که اين تفکر بايد بر پايه ي يقين و يا تجربه استوار شود و از خرافه ها و اصول پذيرفته شده، غربال گردد.
در اين سطح، ما در منطق و روش شناخت، به مواد فکري، به شکل فکري، به روش فکر کردن نيازمنديم ؛ همان طور که در يک ساختمان به اين هر سه محتاجيم. (7)
در فکر سازمان گرفته، همچون يک ساختمان عظيم، مواد کاملا بررسي مي شوند و ارزيابي مي گردند و آن گاه در بهترين شکل هندسي و با بهترين نوع معماري هماهنگ مي شوند و ترکيب مي گيرند.
مادام که روش فکر کردن و مطالعه کردن بدست نيامده باشد، منطق صوري کاري از پيش نمي برد. تنها در کنار روش و مواد است که منطق صوري، با شکل هاي گوناگونش بازده دارد و بهره مي دهد. در حالي که خود نيز بارور و سرشار گرديده و پيش رفته است.
پس از آزادي و آموزش و يادآوري، همراه با تدبر و تفکر و تعقل است که شناخت هاي عميق بدست مي رسند، آن هم شناخت نه به خاطر شناخت و نه به خاطر بهره برداري، بل به خاطر رشد ؛ چون تنها با اين شناخت است که فاجعه ي تمدن و بن بست صنعت، درمان مي شود و راه حل مي گيرد.
هنگامي که شناخت، از تدبر و تجربه، از تفکر و استنتاج، از سنجش و نظارت و تعقل برخوردار بود، ديگر نه خرافه اي مطرح خواهد شد و نه فاجعه اي ؛ چون انسان پيش از آن که علم و قدرتش زياد شود، خودش زياد شده و به حاکميت رسيده و مي تواند به تمام دارايي هايش جهت بدهد و آن ها را رهبري کند ؛ که رشد همين جهت دادن و رهبري کردن و زياد شدن
انسان است، نه تکامل استعدادها و شکوفايي نيروهاي او.
اين منطق و روش شناخت اسلامي است که تا اين حد سرشار و بارور است، که هم مواد فکري مي دهد، هم شکل فکري و هم روش فکر کردن را.
در منطق صوري، بيش از شکل فکري و روابط فکري، چيز ديگري نيست. و اين شکل هم محدود و کوتاه است. (8)
همان طور که در منطق علمي جديد هم بيش از چند توصيه و سفارش و راهنمايي نيست. بيش از يک طرح ارزنده در دست نيست. طرحي که از امکان پياده شدن و مراحل عملي نشدنش حرفي نيست.
در اين منطق، پيشنهاد مي شود که يک محقق بايد آزاد بشود و سپس در هر علمي از اين متد و روش خاص استفاده کند، اما از چگونگي آزاد شدن، گفت و گويي نيست و نمي تواند اين آزادي را به وجود بياورد و نمي تواند سيستمي براي پاکسازي و آموزش و يادآوري داشته باشد.
اين منطق، متکي به نصيحت و دستور است ؛ نه زمينه اي دارد و نه ريشه اي. و در نتيجه، نه زايشي دارد و نه شکوفه اي، جز فاجعه ي جنگ و بن بست عصيان.
پينوشتها:
1 ـ اين شناخت ها ، فلسفه ي هر کس را تشکيل مي دهند . هر انساني ناچار فلسفه اي دارد و اين فلسفه خواندني نيست که يافتني است . آنچه مي توان آن را خواند ، تاريخ فلسفه و افکار فلسفي است . براي اين چنين بينش و فلسفه اي ، انسان نيازمند روش و منطقي خواهد شد .
2 ـ اگوست کنت از سه مرحله ي تخيلي و تعقلي و تحققي گفت و گو مي کند که انسان اين مراحل را طي کرده و امروز به مرحله ي تجربه و تحقيق رسيده است .بايد گفت اين سه مرحله مربوط به دوره هاي اجتماعي نيستند ؛ چون حتي در يک دوره هم اين سه روش مطرح مي شوند . اين مراحل مربوط به روش هر فرد است که از تخيل شروع مي کند و به استدلال و تجربه و ... مي رسد .
3 ـ خداوند دو کعبه ، ص 60 و 61 ، صاحب الزماني . از پيش غزالي هم آن را عرضه داشته است . به نقل از تاريخ فلسفة الاسلام ، ده بور ، ترجمه ي عباشي شوقي ، ص 164 و 177 .
4 ـ تاريخ فلسفه ي معاصر اروپايي .
5 ـ اين اصول را بيشتر با چند نمونه از طبيعت و از جامعه ي انساني ، نشان مي دهند و از آن جانبداري مي کنند ؛ همان طور که در رد و نقد آن ها به چند نمونه اکتفا مي نمايند و يا اين که در نمونه هاي اثبات شده ، خدشه مي کنند .به گفته ي يکي از نويسندگان ، امتياز بينش ديالکتيکي با ساير مکتب ها ، در دو چيز است : 1 ـ اين ها انديشه را محکوم اصول مي دانند . 2 ـ تضاد و تزاحم را حتي به درون اشياء مي کشند . در حالي که مثلث تز ، آنتي تز ، سنتز ، در طبيعت و تاريخ صدق ندارد . اين مثلث از دو تبدل و يک ترکيب تشکيل مي شود . در حالي که طبيعت ، اين گونه عمل نمي کند . آنچه وجود دارد يا ترکيب اضداد است ـ عناصر هيدروژن و اکسيژن ـ و تبدل نيست و يا تبدل اضداد است و ترکيب نيست و يا تکامل است ، نه ترکيب و نه تبدل .در اين بحث نيست که اشياء با تضاد همراهند . ولي اين ضد نه از درون که از بيرون بدست مي آيد . همان طور که در تمام نمونه هاي عرضه شده ، اين معنا نمودار است . چه در تخم مرغ و چه در آب و بخار و چه در نظام سرمايه داري و چه در انقلاب هاي کشورهاي سوسياليستي ، مادام که نطفه و حرارت و درک تضاد و مديريت و رهبري ، از خارج تضاد را شکل ندهد ، از درون حرکتي نخواهد بود .
6 ـ تجربه بدون استنتاج ، انسان را از سطح حيوانات هم پايين تر نگه مي دارد ؛ چون آن ها از حواس نيرومندتري برخوردارند ، و ادراکات حسي عميق تري دارند . گسترش علوم انساني ، نشانه ي اين استنتاج و زاياندن تجربه ها و ادراکات حسي است .
7 ـ لا تقف ما ليس لک به علم ( اسراء ، 36 ) . دنبال آنچه که به آن يقين نداري نباش . فلينظر الانسان الي طعامه ( عبس ، 24 ) انسان بايد در خوراک خويش نظارت کند . و اين خوراک شامل خوراک فکر و عقل و قلب و روح نيز مي شود ؛ که ادراکات حسي و تدبرها ، خوراک فکر است و شناخت و يقين خوراک سنجش و عقل و عشق و احساس ، خوراک قلب ، قرب و لقاء و رضوان ، خوراک روح .
8 ـ در منطق صوري علم به تصور و تصديق تقسيم مي شود و دو قسمت معرف و حجت مطرح مي گردد . در قمست معرف از حد و رسم و مثال و تقسيم و تصنيف و تعريف لفظي ، سخن مي رود . اما از شناخت به وسيله ي آثار سخني نيست . در منطق اسلامي براي شناخت از ذات « نوع و جنس و فصل » و صفات « عرض » و آثار استفاده مي شود . در قسمت حجت هم از روش استدلال مستقيم و غير مستقيم استفاده مي شود . مستقيم ، قياس و استقراء و تمثيل . غير مستقيم ؛ نقيض عکس ، عکس نقيض . در اين منطق از روش طرح سؤال و زاياندن فکر گفت و گويي نيست .
صفايي حائري، علي، (1388) مسئوليت و سازندگي، قم: ليلة القدر، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}